امیربهادرامیربهادر، تا این لحظه: 13 سال و 24 روز سن داره

روزگار من و بهادر

پاییز

هر فصل سال برای خودش زیبایی وعطر و بوی خاص خودش رو داره ولی من عاشق پاییزم عاشق بوی بارون عاشق صدای خش خش برگها در باران راه رفتن زیباست میدونم که تو هم دوست داری جمعه به سیرچ رفتیم و هوا همون هوا بود هر دو لذت بردیم  پاییز با وجود تو برای من عطر و بوی دیگری داشت.  بهادرخنده  روی من    موقع برگشتن از سیرچ برف عجیبی میبارید و مه تمام جاده رو گرفته بود ترسناک بود ولی روز خوبی بود و حسابی به من و پسر گلی خوش گذشت مامان شهین و بابا محمد دستتون درد نکنه ...
7 آذر 1392

یا حسین

دوباره ماه محرم  ماه عشق بازی امام حسین با خدا رسید ماهی که به نظر من سبک میشوی ده روز اول ماه محرم را طبق روال گذشته هر صبح به زیارت عاشورا رفتم هر روز صبح وقتی بلند میشدم دلم میخواست تو رو هم با خودم ببرم ولی وقتی نگاهت میکردم و میدیدم چه خواب عمیقی داری منصرف میشدم و مجبور بودم خودم تنهایی برم . یک اعتراف بکنم که ایندفعه هر ده روز دعایم فقط و فقط برای خودت بود تا اینکه صبح تاسوعا از خواب بلند شدم دیدیم تو هم یکدفعه شروع کردی به خندیدن طوری که سریع خواب از سرت پرید و سر حال شدی تعجب کردم به دلم اثر کرد که صبحیه دعوت شدی برای رفتن به مجلس اقا ابوالفضل تند تند لباسات رو پوشیدمو رفتیم خیلی پسر خوبی بودی کل دعا رو اروم نشسته بودی وقتی...
26 آبان 1392

ماکارونی

چند وقتی بود هر دفعه که ماکارونی درست میکردم نمیخوردی همیشه با خودم میگفتم همه بچه ها ماکارونی دوست دارن چرا تو دوست نداری تا اینکه یک روز که داشتم ماکارونی ها رو ابکش میکردم دیدم بر روی میز نشستی و ماکارونی ها رو یکی یکی میخوری و یک ساعت باهاشون سرگرم شده بودی ای شیطون نگو که شما ماکارونی دم کشیده دوست نداشتی ...
26 آبان 1392

30 ماهگی

پسر بهاریم بهادرم 30 ماهگیت مبارک از این ماه به بعد خیلی انتظار دارم شروع به صحبت کردن بکنی  نا امیدم نکن مرد کوچک تلاشت رو میبینم و میدانم که میتونی شیر مردم ...
6 آبان 1392

سفر

تصمیم بر این شد که برای چکاپ گل پسر به تهران برویم دلم نا اروم بود مادرم دیگه چه میشه کرد ولی باز توکل به خدا کردم و راهی شدیم با قطار رفتیم این اولین باری بود که سوار بر قطار میشدی و مثل همیشه پسر خوبی بودی صبح زود به تهران رسیدیم به گفته دوستان تهرانی عزیزم لباس گرم تنت کرده بودم ولی با ورود ما به تهران هوا گرم شده بود سوار بر تاکسی شدیم و به سمت خانه عمو شهرامت راهی شدیم اول وقتی وارد شدیم به خیال خودت فکر کردی رفتیم دکتر کلی اشک ریختی ولی وقتی خیالت راحت شد که دکتر نیست اروم شدی و شروع به گشت و گذار کردی بعد از خوردن نهار و استراحت راهی مطب دکتر شدیم نزدیک به سه ساعتی معطل شدیم و بالاخره بعد از چکاپ دکتر یک سری ازمایش نوشت که باید همون...
4 آبان 1392

پارک

کمتر پیش میاد سه نفری به پارک بریم ولی معلوم بود اون روز خورشید از یک طرف دیگه طلوع کرده بود بگذریم  مهم این بود که به پسر گلم حسابی خوش گذشت و برای من مهم همینه که به شما خوش بگذره بهادر باور میکینی خیلی دوست دارم اینم پسرک خوشتیپم زیباترین و معصوم ترین نگاه در توست ماشاالله... ...
4 آبان 1392

سفره حضرت رقیه

یک روز که تو فکر بودم یکدفعه به دلم گذشت که برات سفره بندازم تا حاجتمو از حضرت رقیه بگیرم شنیده بودم که با دست های کوچیکش گره های بزرگی را باز میکنه دلم به این سفره خیلی روشن بود و عزمم راجزم کردم و با کمک مامان شهین و خاله های عزیزت سفره را انداختم خیلی دعا به دلم نشست و ارومم کرد امیدوارم خود حضرت رقیه همه مریض ها رو شفا بده و همه به حاجت دلشون برسن الهی امین ...
4 آبان 1392

ازمایش خون

دیروز صبح برای اولین بار رفتیم ازمایشگاه برای دادن ازمایش خون از شب قبلش استرس داشتم که نکنه خیلی اذیت شی و خیلی گریه کنی ولی برعکس بسیار تا بسیار پسر خوبی بودی و تو بغل من نشستی فقط اخرش که خانوم پرستار یک کم سرنگ رو تو رگت بالا و پایین کرد ترسیدی و دستت رو کشیدی و خون پاشید بیرون ولی سریعا یک باند گذاشتن روی دستت و خون بند اومد وبعد برای اینکه انرژی بگیری با بابا شاهد رفتیم سه نفری جگر خوردیم خیلی مزه داد خدایا متشکرم از این همه لطفی که به من داری پسرم را به تو میسپارم خودت همیشه یار و یاورش باش ...
8 مهر 1392

29 ماهگی

پسر عزیزم 29 ماهگیت مبارک امروز به فکر روزی که تو امدی بودم من و تو یک شکل خاص به هم وابسته شدیم من به تو احتیاج دارم و تو به من این به خاطر شرایطی ست که ما داریم گاهی خنده هست و گاهی گریه ولی میگذرد چه خوب میگذرد کلاس ها رو همچنان ادامه میدهیم و بسیار راضیم ولی بعضی وقتا که تو کلاس گریه میکنی و با اشک ریختن به من نگاه میکنی که کمکت کنم جگرم اتیش میگیره و نفسم میگیره  همون لحظه از خدا میخواهم هیچ بچه ای مریض نباشه بهادرم دوست دارم وقتی بزرگ شدی و این مطلب رو خوندی بدونی که عاشقانه دوست دارم و هر کاری کردم به خاطر خودت بوده منو ببخش مرد کوچکم امیدوارم دلت شاد و لبت خندان و اینده ات زیبا و روشن فرشته زیبا و معصومم دو...
8 مهر 1392

28 ماهگی

بهادر عزیزم 28 ماهگیت مبارک چه زود میگذرد لذت تک تک روزهای شیرین با تو بودن من رو مست و دیوانه ام کرد با من بمون همیشه تا روزهایم شیرین تر شود ارزویم برایت موفقیت هست و سلامتی و مرد بودنت میدانی چهره معصوم و ارامت با دل من چه میکند ؟؟؟؟؟ ...
6 شهريور 1392