امیربهادرامیربهادر، تا این لحظه: 13 سال و 24 روز سن داره

روزگار من و بهادر

سفر

1392/8/4 16:35
نویسنده : سپیده
200 بازدید
اشتراک گذاری

تصمیم بر این شد که برای چکاپ گل پسر به تهران برویم دلم نا اروم بود مادرم دیگه چه میشه کرد ولی باز توکل به خدا کردم و راهی شدیم

با قطار رفتیم این اولین باری بود که سوار بر قطار میشدی و مثل همیشه پسر خوبی بودی صبح زود به تهران رسیدیم به گفته دوستان تهرانی عزیزم لباس گرم تنت کرده بودم ولی با ورود ما به تهران هوا گرم شده بود سوار بر تاکسی شدیم و به سمت خانه عمو شهرامت راهی شدیم اول وقتی وارد شدیم به خیال خودت فکر کردی رفتیم دکتر کلی اشک ریختی ولی وقتی خیالت راحت شد که دکتر نیست اروم شدی و شروع به گشت و گذار کردی بعد از خوردن نهار و استراحت راهی مطب دکتر شدیم نزدیک به سه ساعتی معطل شدیم و بالاخره بعد از چکاپ دکتر یک سری ازمایش نوشت که باید همون تهران انجام میدادیم

ناراحت بودمو دل شکسته ولی چه میشه کرد حتما خداوند در من این صبر را دیده راضیم به رضایش

شب خونه خاله الهام مامان پرنسس دیبا دعوت بودیم دوست نی نی سایتیمونقلب

خیلی خیلی خوش گذشت و برعکس فکر میکردم گریه کنی پسر خوبی بودی و با دیبا هم بازی کردی دیبا دختر بسیار زیبا و عزیز و شیرین زبونی بود خیلی دوستش دارم با الهام عزیزم صحبت کردم و کمی از استرس و ناامیدیم کم شد نا گفته نماند همسر بسیار مهربانی داشتن و حسابی اون شب بهشون زحمت دادیم و الهام  بسیار خانوم عزیز و کدبانویی بود

و بسیار لذت بردیم دستشون واقعا درد نکنه

یک قرار نی نی سایتی داشتیم که اونم قسمت نشد و کنسل شد

روز بعد به دکتر کودکان رفتیم تا ازمایش ها رو تو دفترت بنویسه خیلی تو مطب دکتر اذیتم نکردی ودر نهایت روز اخر که واقعا اون روز اذیت شدی صبح که بیدار شدی راهی ازمایشگاه شدیم به علت زیاد بودن ازمایش خون مجبور شدن در دو نوبت از شما خون بگیرن اصلا دلم نمیخواد اون روز را در ذهنم مرور کنم در دلم خون گریه میکردم ولی در ظاهر خودم رو حفظ کرده بودم  بهادر عزیز مرد کوچک من ایندفعه هم با صبوریش منو شرمنده کرد وقتی از تو خون میگرفتن بهت میگفتم تا 10 بشماری تموم میشه عزیزم و تو با ناله میگفتی  ده ه ه بالاخره بعد از ساعتی معطلی بابت ازمایش ادرار بالاخره اون روز هم تمام شد و با هواپیما به شهرمون برگشتیم نا گفته نماند که ایندفعه در هواپیما صندلی داشتی. بهادرم اروم تا نشستن هواپیما بر روی صندلی خودت نشستی مردی شدی فدات بشم

سفر خوبه ولی امیدوارم همیشه به خوشی سفر کنیم نه برای دکترررررررر

اینم پسر گلم در قطار

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (5)

الهام، مامان دیبا
4 آبان 92 16:51
سپیده جون ، دیدن تو و بهادر از نزدیک خیلی برام هیجان انگیز بود...
فکر کن! یه نفر رو که بقول حمیدم "تیک...تیک" کرده و باهم حرف میزنیم یهو از نزدیک ببینی!
انگار دوست خیالیت ،واقعی بشه....
به ماهم خیلی خوش گذشت و امیدوارم بازم پیش ما بیایین.


مرسی عزیزم شاد باشین همیشه انشالله شما هم بیان کرمان خوشحال میشم
صدف
5 آبان 92 14:22
سپیده عزیزم مطمئنم که جواب تمام صبوریهات رو خدا به زودی بهت میده . عزیزم نگران نباش ایشالا خیلی زود دلت شادِشاد میشه .


الهی امین مرسی صدف مهربان
هانیه مامان دریا
8 آبان 92 12:16
ایشالا که نتیجه زحمتت رو بگیری عزیزم


انشاالله مرسی مهربانم
هدی مامان مبین
12 آبان 92 1:57
تو مادری رو در حق بهادرت به حق ادا کردی...
ایشالا نتیجه اش رو میبینی


مرسی هدی خانوم عزیز و مهربانم
مامان بردیا
25 آبان 92 16:15
ایشالا خبرهای خوب در راه باشه
سپیده
پاسخ
مرسی عزیزم