امیربهادرامیربهادر، تا این لحظه: 13 سال و 25 روز سن داره

روزگار من و بهادر

34 ماهگی

مبارک باشه 34 ماهگیت عزیزم تا سه ساله شدنت دو ماه بیشتر نمانده قبلا خیلی دلم انتظار تولدت رو میکشید و دلم میخواست زود بگذرد ولی الان انتظار خیلی چیزهای دیگه رو میکشم کاش اروم تر بگذرد کاش وقت کم نیاریم کاش کاش کاش امروز به سراغ عکس های نوزادیت رفتم وقتی نگاه میکنم میبینم که اون لبخند مهربانت از همان ساعت زمینی شدنت بر روی لبت است. فرشته ی من تو به چی لبخند میزنی به دنیایی که برایت مهم نیست به مادری که صبر و تحملش کم است به پدری که تمام دنیایش تو هستی .... سکوت میکنم و اشک هایم رو پاک میکنم دست هایم رو به روی اسمان بلند میکنم و برای عاقبت بخیر شدنت دعا میکنم خدایا من به این لبخندها زنده ام خنده رو هیچ وقت از لب های پسرم نگیر.  ...
7 اسفند 1392

33 ماهگی

اول از همه 33 ماهگیت مبارک قند عسلم امیدوارم هر روزت شادتر و پربارتر از روز قبل باشد امروز به این نتیجه رسیدم که خدا منو خیلی دوست داره که همچین فرشته ای به من داده شیرین و مهربان با رفتاری خاص و صبور که بیشتر مواقع من از تو درس میگیرم تو با امدنت من رو به خدا نزدیک کردی طوری که هر روز صدایش میکنم و تشکر میکنم خدایا تمام تلاشم رو میکنم که از هدیه ای که به من دادی به خوبی مراقبت کنم ولی باز هم من و بهادر به حمایتت نیازمندیم تنها خواهش من اینه که هیچ وقت نگاهت رو از من و پسرم دریغ نکنی  متشکرم ...
5 بهمن 1392

اولین برف سال 92

بالاخره برف همه شهر را سفید پوش کرد همه دلها رو شاد کرد و همه لب ها رو خندان بالاخره پسر دو سال و هشت ماهه من برف را دید و با دستانش ان را حس کرد و کلی ذوق کرد با هم برف بازی کردیم ویک ادم برفی کوچک درست کردیم البته چون هوا خیلی سرد بود در خانه ادم برفی درست کردیم این عکس وقتی صبح زود بلند شدم گرفتم همه جا سفید سفید زیبا زیبا مثل دل تو   هر جا گشتم مانند شیرینی لبخند تو نیافتم میدونی لبخندت با دل من چه میکنه ؟؟؟؟ خداوندا خودت مواظبش باش ادامه مطلب... صبح که از خواب پا شدم برف ها رو که دیدم دیگه خوابم نبرد همش تو فکر این بودم که زودتری تو از خواب بیدار شی با هم بریم برف بازی ببینم عکس العملت چیه برام جالب بود ک...
22 دی 1392

32 ماهگی

امروز پسرم سی و دو ماهه شدی امروز دل من اروم نداره هر چه این ماه ها تند تند میگذرد و تو حرف نمیزنی تو جوابمو نمیدی بی قرارم میکنی دلم میخواست کلی از شیرین کاری هات بنویسم کلی از شیرین زبونیهات بنویسم ولی .... امیدوارم خداوند متعال این حرف های منو پای ناشکری نزاره احساس میکنم دل مادر منطق نداره من عاشقانه دوست دارم میتونم به جرات بگم مهربون ترین پسر دنیایی و لبخندت شیرین ترین لبخندها بهادر  اگه مجبورم کارهایی رو انجام بدم که تو واقعا دوست نداری و گریه میشی منو ببخش نیتم همیشه خیر و صلاح تو بوده فرشته بی نظیرم مبارکت باشد ...
5 دی 1392

یلدا 1392

میان همهمه برگهای خشک پاییزی فقط تو مانده ای که هنوز از بهار لبریزی یلدات مبارک دیشب من و تو بابا شاهد رفتیم خونه بابابزرگی شب اروم خوبی بود خوش گذشت مثل همه مراسم های شب یلدا هندوانه خوردیم  اجیل و شام و در اخر هم فال حافظ گرفتیم ولی هیچ چیز شیرین تر از وجود پاک تو نبود مخصوصا با اون لباس هندوانه ایت مزه میداد درستی بخورمت شیطون بلا اینم فال حافظی که برای تو گرفتم مژده ای دل که مسیحا نفسی می اید   که ز انفاس خوشش بوی کسی میاید ...
1 دی 1392

31 ماهگی

سی و یک ماهگیت مبارک شیرین تر از عسل هنوز من در انتظارم ولی از پیشرفتت راضیم زود باش بهادر خودت میدانی چه میخواهم ...
7 آذر 1392

پاییز

هر فصل سال برای خودش زیبایی وعطر و بوی خاص خودش رو داره ولی من عاشق پاییزم عاشق بوی بارون عاشق صدای خش خش برگها در باران راه رفتن زیباست میدونم که تو هم دوست داری جمعه به سیرچ رفتیم و هوا همون هوا بود هر دو لذت بردیم  پاییز با وجود تو برای من عطر و بوی دیگری داشت.  بهادرخنده  روی من    موقع برگشتن از سیرچ برف عجیبی میبارید و مه تمام جاده رو گرفته بود ترسناک بود ولی روز خوبی بود و حسابی به من و پسر گلی خوش گذشت مامان شهین و بابا محمد دستتون درد نکنه ...
7 آذر 1392