امیربهادرامیربهادر، تا این لحظه: 13 سال و 24 روز سن داره

روزگار من و بهادر

تاخیر

1392/3/27 18:36
نویسنده : سپیده
195 بازدید
اشتراک گذاری

چند وقتی میشود دلم میخواهد برایت بنویسم ولی هر وقت که میخواهم شروع به نوشتن کنم دلم میگیرد و بغض میکنم دوست داشتم بیایم و هر لحظه از شیرین زبانی هایت بگویم ولی چه کنم این تاخیر لعنتی ول کنه تو نیست  این انتظار کشیدن ها برایم خیلی سخت شده

دوست دارم خیلی محکم تر باشم تا تکیه گاه مناسبی برای تو باشم ولی بعضی مواقع نمیشود

تحمل دیدن اشک هایت رو ندارم ولی مجبورم که کلاس ها رو ادامه بدیم

بهادرم سعی خودت رو بکن دلم رو شاد کن من به تو ایمان دارم و از خداوند میخواهم یار و یاورت باشه

خداوندا دل هیچ مادری رو نا امید نکن گریه

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (4)

مامان بردیا
27 خرداد 92 20:38
سلام به بردیا سر بزنین.شما جز دوستای ما هستید
هدی مامان مبین
2 تیر 92 15:42
سپیده خیلی بفکرتونم...
دعای این روزای من شاد شدن دل تو...
ایشالا هیجی نیست وبهادر جون بلبل زبونی میکنه برات
صبر کن به وقتش ایشالا زحمتات نتیجه میده


مرسی هدی عزیزم متشکرم از لطفت خیلی خانومی
ببوس مبین عزیزمو
صدف
7 تیر 92 1:01
سپیده عزیزم انقدر ناراحت نباش ، به خدا اصلا دیر نشده . الهی فداش بشم همچین به حرف بی افته و جمله بندی کنه برات که وقت سر خاروندن نداشته باشی .


مرسی دوست عزیزم ولی چه کنم مادرم یک دنیا ارزو برای پسر
سوسن(مامان پرنسس باران)
8 تیر 92 1:17
سلام...سپیده جون نبینم ناراحت باشی..
اصلا دیر نشده..همچین که شیرین زبونی کرد برات به حال امروزت می خندی..
مطمئنم که بهادر یکی از خوش سر و زبونتریت بچه ها میشه.ببوسش از طرف من
راستی من با اجازه لینکتون کردم


مرسی مهربونم خدا کنه زودی به حرف بیاد
ببوس دختر گلت رو خیلی دوستش دارم