امیربهادرامیربهادر، تا این لحظه: 13 سال و 11 روز سن داره

روزگار من و بهادر

38 ماهگی

1393/4/7 16:00
نویسنده : سپیده
627 بازدید
اشتراک گذاری

بهادر اینقدر با هم مشغول کلاس ها هستیم که روزها تند تند میگذرد به تقویم نگاه میکنم میبینم یک ماه دیگه گذشت پسر عزیزم 38 ماهگیت مبارک انشالله هر ماه که میگذرد موفقیت های بیشتری داشته باشی

امروز اولین روز شروع مهد بود با من و بابا شاهد رفتیم به سمت مهدکودک برای ارامشت یک والعصر خواندم و از ماشین پیاده شدیم خوب با اینکه روز اول بود سریع دست منو رها کردی و رفتی به سمت یک کلاس و پشت یک میز روی صندلی نشستی خانم مدیر اونجا گفت حالا که به راحتی جدا شده شما هم برید یک ساعت دیگه بیان دنبالش و شماره تلفن رو گرفت که اگه اذیت کردی زنگ بزنن و زودی بیام دنبالت .

بالاخره سوار ماشین شدم دل تو دلم نبود سعی کردیم خیلی از مهد فاصله نگیریم که اگه تماس گرفتن خودمونو سریع برسونیم نگاهم به ساعت بود نیم ساعت گذشت ولی تماسی حاصل نشد ولی دلم اروم نبود بالاخره بعد از 45 دقیقه زنگ زدن و گفتن بهادر داره گریه میکنه سریع خودمونو رسوندیم مربی گفت بعد از نیم ساعت بهونه میگرفتی قرار شد از فردا خودم تو مهد بمونم

انشالله که سریع به میط مهد دل ببندی و بتونی در زمینه ارتباط اجتماعی پیشرفت چشمگیری داشته باشی

ولی اینم بگم که برای روز اول عالی بود 

و یک ماشین سبز کوچولو از مهد جایزه گرفتی خندونک

 

پسندها (1)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (3)

ابجی سجا
7 تیر 93 16:35
فرشته ها همیشه وجود دارن اما بعضی وقتا چون بال ندارن بهشون میگیم دوســـــــــــــــــــــــــت... !!! تقدیم به فرشته ی بی بالم که به داشتنش میبـــــــــــــالم....[پاسخ مرسی
هدی مامان مبین
15 تیر 93 22:48
افرین بهادر..خوشم میاد همیشه بالاتر از توقعات مامان رفتار می کنی..قربونت برم مرد کوچولو که مهد کودکی شدی...جووونم تیپشو..ژستشو....خنده اشو...نگاهشو...این عکسو خیلی دوس دارم...ببوسش...موفقیت هات مستمر...
سپیده
پاسخ
فدات بشم عزیز دلم
ساجده
29 تیر 93 13:20
اخی عزیزم ایشالا به زودی با بچه ها دوست میشی و مامانو یادت میره خاله جون به ماهم سربزن
سپیده
پاسخ
انشالله عزیزم