پارک و توپ
صبح جمعه بود که بابا محمد زنگ زد به ما که اماده بشیم با هم بریم ماهان مجموعه تفریحی هزاردستان من وتو اماده شدیم و تو در مسیر خواب رفتی وقتی که نهارمون رو خوردیم اونوقت بود که تو بیدار شدی جای زیبایی بود ویک پارک برای بچه ها داشت این بود که تو حسابی حال کردی
بهادر در پارک به دنبال پیدا کردن توپ
بالاخره یک توپ به دست یک دختر کوچولوی عزیز دیدی و رفتی به زور توپ رو بگیری وای وای وای
دیدی اینجوری نمیشه قرارشد با هم کناربیان
در اخر تصمیم گرفتین با هم توپ بازی کنین افرین پسر عزیزم
بقیه عکسها در ادامه مطلب
تا وقتی چشمت به یک توپ دیگه افتاد و دیدی کسی با این توپ بازی نمیکنه سریع رفتی دنبال اون توپه
یک کم اطراف رو نگاه کردی دیدی کسی نمیاد دنبال این توپ
وقتی خیالت کاملا راحت شد که این توپ صاحبش نمیاد از شما بگیرش شروع کردی به بازی و شوت کردن
روز خوبی بود خیلی خوش گذشت دست بابا محمد درد نکنه همیشه سایه شون بالا سرمون باشه الهی امیییین